هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که مدام نامت را صدا بازنم با یه علامت سوال «؟».... و تو هر بار با حوصله جواب بدهی..... جان دلـــــــــــــــــم!
تنهایی خودم
هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که مدام نامت را صدا بازنم با یه علامت سوال «؟».... و تو هر بار با حوصله جواب بدهی..... جان دلـــــــــــــــــم!
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم می اید...... می ماند...... و به تنهاییم پایان می دهد.... امد...... رفت...... و به زندگیم پایان داد.......
دلمون خوش بود ما مینویسیمو یارمونم میخونه
اما دریغ از....
ما مینویسیم....
دست بر نمیداریم.
شاید یه روز برگشت و خوند
دیشب با خدا دعوایم شد... با هم قهر کردیم... فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد... رفتم گوشه ایی نشستم... چند قطره اشک ریختم... خوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت. نمی دانی دیشب تا صبح چه بارونی می آمد... من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم چرا نگاه میکنی؟ تنها ندیده ایی؟ به من نخند من هم روزی عزیزه دل کسی بودم
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛
برعکس …
برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!
آمدی ، چه صادقانه آمدی ، مرا عاشق کردی.... آمدی ، چه عاشقانه آمدی ، مرا دیوانه کردی.... چه زیبا آمدی و لحظه های پراز غم زندگی ام را عاشقانه کردی!
♥ دوستت دارم هدیه ای است که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد ♥
♥ قیمتی دارد که هر کسی توان پرداختنش را ندارد ♥
♥ جمله ی کوتاهیست که هر کسی لیاقت شنیدنش را ندارداما تو لایق آنی... ♥
♥ تقدیم به عزیزی که به تازگی وارد زندگی من شده دوستت دارم... ♥
با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی
تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد
با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم
آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم
با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد
و
خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد
با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را
شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را
حالا میفهمم عشق چقدر زیباست
حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست
با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام
همانگونه که میخواهی مال تو میشوم
از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم
تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم
با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس
تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس !
تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت
تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود
تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت
با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام
و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام
عاشقتم همه زندگی ام
شعلههای سرکش این میل جانم را میسوزاند. زیر باران میروم و خیره به آسمان آرزو میکنم: ای کاش کنارم بودی دلارام من ، زیر این باران دوشادوش هم و دست در دست هم... عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانهتر... ""فارغ از همه بایدها و نبایدهای عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی..."" شاید مست مست، شاید مدهوش و مخمور، شاید... آری رها... رها از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع... رها از هر چه قانون و قاعده و محدوده... تو نیز عاشقتر و شیداتر... تو نیز مخمور و مست... عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیدهام تا بوسه بارانت کند...
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه..
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند.
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …
مــــے گــُــویـَـنــد ســـــآدِه ام ،،.
❤
خیلـی وقــــتا می گویمــــــ
عـــــزیزدلــــــم...
گاهـــــی ازروی ادبـــــــــ......
گاهـــــــی ازدلتنگیــــــــ......
گاهــــــی ازته قلبـــــــ.....
گاهــــــــی همه جزوواژگانـــ روزمـــــره ام میشوند....
امــــا ....
ازســـــــرهرچه باشـــــــد....
تنهــــاکسی که عزیز دلــــــم استــــــــــــ ....
"تویــــــــــــی"
توکه مدتهاست عاشـــــقانه
دوســـــــــتتت دارمــــــــــ ....
❤
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$_________________________$$
$$_______$$$$$$$$$$________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_________$$$$$$__________$$
$$_______$$$$$$$$$$________$$
$$_________________________$$
$$_________________________$$
$$____$$$$$_______$$$$$____$$
$$__$$$$$$$$$___$$$$$$$$$__$$
$$_$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$_$$
$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$
$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$
$$______$$$$$$$$$$$$$______$$
$$________$$$$$$$$$________$$
$$_________$$$$$$$_________$$
$$__________$$$$$__________$$
$$___________$$$___________$$
$$____________$____________$$
$$_________________________$$
$$_________________________$$
$$_$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$_$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$_________$$$$$___$$
$$___$$$$$$_______$$$$$$___$$
$$____$$$$$$_____$$$$$$____$$
$$______$$$$$$$$$$$$$______$$
$$________$$$$$$$$$________$$
$$_________________________$$
$$_________________________$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
اینم به افتخارتنهاعشق زندگیم
نفسم گذاشتم
امیدوارم خوشش بیاد
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا !
با کسی باش که... وقتایی که دلت گرفته حوصله نداری ناراحتی حس میکنی یه دنیا غم داری بلد باشه شادت کنه راه قلبتو بلد باشه تنهات نذاره...!!!
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده…
مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…
زن: عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست…
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد…
مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی…
هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…
خیس باران بودم
مست بوی نم خاک
بوی سبزه و گل مرا هوایی کرده بود
در باغ می گشتم
به سپیدار به سرو دست دادم
گل سرخ را بوییدم
آدرسش را پرسیدم
من نمیدیدم که:
عنکبوتی سر راهم سبز شد
چه سیاه بود تاری تنید
نه چندان سخت
بالهایم نازک بود
و من خود را در آن پیچیدم
سالهاست گرفتار آن تارم
دیگر امیدی نیست
در دهکده ی تو خبر از بوی ریا نیست / چون نیست ریا ، هیچکس انگشت نما نیست
ما طالب مهریم و دل از عاطفه لبریز / دل صافتر از تو به خدا هیچ کجا نیست .
شنیدید که میگن: اونیکه گریه میکنه یه درد داره اما اونیکه میخنده هزارتا! اما من میگم: اونیکه میخنده هزارتا درد داره اونیکه گریه میکنه به هزارتا از درداش خندیده اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده..!!!
من آن رودم كه تنها آب دارم ، نگاهي خسته و بي تاب دارم
من عشق نور دارم در دل اما ، فقط تصويري از مهتاب دارم
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غزل مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
عیبی ندارد شکستنی است دیگر...می شکند...!
اصلا فدای سرت...قضا و بلا بود از سرت دور شد...
اشکم بی امان می ریزد...مهم نیست...آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن عشق من...
ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
"ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"
به من عشق تعارف نکنید .
قبلا صرف شده است !
به دستانم فندکی ٬ کبریتی برسانید تا برای هضم عشقم ،
سیگاری ٬ دلی ، جانی ، خاطره ای را آتش بزنم . . .
در این تکرار بارانی
دلم....
چتر می خواهد
وخیابانی به درازای تنهاییم
که بغضم را زیر آن قدم بزنم
شاید کسی بی چتر در انتهای خیابان
دلش گرفته باشد....
بانوی من در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ، بگذار در گوشت بگویم ” میـــخواهــمــــــــت ” … این خلاصـه ی ، تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
در اخرين لحظه ديدار به |
جوابم نکن مردم از ناامیدی
شاید عاشقم شی، خدا رو چه دیدی
خیال کن جواب منو دادی اما
عزیزم جواب خدا رو چی میدی؟
همینجوری اشکام سرازیر میشن
دیگه از خودم اختیاری ندارم
من از عشق چیزی نمی خوام به جز تو
ولی از تو هیچ انتظاری ندارم
صبوریم کمه بی قراریم زیاده
چقد بی قرارم من صاف و ساده
عزیزم چقد سخته دل کندن از تو
عزیزم چقد تلخه کام من از تو
نذار زندگیم راحت از هم بپاشه
جوابم نکن مردم از بی جوابی
یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم
به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی
شب از نیمه های زمستون گذشته
به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم
اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم
یه چیزی بگو بلکه آرووم بگیرم
صبوریم کمه بی قراریم زیاده
چقد بی قرارم من صاف و ساده
عزیزم چقد سخته دل کندن از تو
عزیزم چقد تلخه کام من از تو…
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
آخرین باری که دیدمش پانزدهم آگوست بود. درست شب قبل از اعدامش!
اصولا شب قبل از اعدام نمی ذارن که کسی به فرد اعدامی نزدیک بشه.
اون شبها من با شادی زیاد به تخت خودم می رفتم و روز بیست و هشتم آگوست رو انتظار می کشیدم و همش صحنه ای که قرار بود آزاد بشم رو برای خودم تو ذهنم مرور می کردم.
هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود .
احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه .
ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه .
اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید .
دلی که راوییه خیلی از خوشبختی های زودگزر میتونست باشه .